حقوق و اجتماع

کنفوسیوس: «به جای نفرین به تاریکی شمعی روشن کنید.»

حقوق و اجتماع

کنفوسیوس: «به جای نفرین به تاریکی شمعی روشن کنید.»

حقوق و اجتماع

امیرحسین علینقی
ایمیل: alinaghi@gmail.com
کانال تلگرام: https://t.me/alinaghi_ch

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

۱. در زمستان ۱۳۹۶ و در میان تصاویر زنان بر سکو رفته‌ای که به حجاب اجباری معترض بودند، تصاویری از زنان محجبه ایرانی وجود داشت که آنها نیز، به رغم پوشش خود، در اعتراض به حجاب اجباری بر سکوها ایستاده بودند. این تصاویر از زاویه نظری، حساسیت زیادی را بر نیانگیخت. با این حال، آنگونه که خواهد آمد، موضوع اعتراض زنان محجبه ایرانی به حجاب اجباری، موضوع قابل توجهی است که از یکسو با مساله «هویت» و از سوی دیگر با موضوع دینداری و «اجبار» در پیوند است.
۲. «حجاب» به عنوان یکی از تظاهرات رفتاری، نشانی از مساله «هویت» با خود دارد. زنان محجبه، جدای از اعتقاداتشان، با پوشش خود، اقدام به تعریف و بازتعریف خود می‌کنند. در صورتی‌که چندین شاخص مهم را به عنوان نشان اعتقادات ایشان، مورد پرسش قرار دهیم، اگر حجاب در صدر آنها نباشد، بی‌تردید در میان مهم‌ترین شاخص‌هاست. از طریق حجاب، انسان‌های محجبه و اقربایشان، میان خود و دیگران تمایز قایل شده و از همین طریق، به بازشناسی و تعریف هویت خویش می‌پردازند. لذا، مساله حجاب، تنها یک حکم شرعی و وجوب ناشی از آن نیست. برای معتقدان به حجاب شرعی، مساله حجاب، مساله «هویت» است. هویتی که با آن، خود را از دیگران متمایز کرده و به اعتقاداتشان جان می‌بخشند. (۱)
۳. پیوند موضوع هویت با حجاب اما، با چالش مهمی دست به گریبان است. رابطه میان دین و هویت به عنوان یک امر اعتقادی، تنها زمانی می‌تواند، برای دینداران ارزشمند، و به تبعش، منشا هویت، باشد که محصول «انتخاب» فرد باشد نه «اجبار». این در حالی است که قرار دادن مساله حجاب در چارچوب اجبار اجتماعی، توان هویت بخشی‌اش را سلب می‌کند: نشانه روشن‌اش زنان محجبه‌ای که در اعتراض به حجاب اجباری بر سکو رفته‌اند. اصولاً یک رفتار اجباری را نمی‌توان به عنوان شاخص هویت فرد تعریف کرد. آنچه می‌تواند هویت انسانی را جان ببخشد، «انتخاب» است نه «اجبار». از این زاویه، انسان محجبه که حجابش را کانون هویت خویش می‌داند، تنها زمانی می‌تواند به این کانون اتکا کند که این کانون هویت، او را از دیگرانی که به حجاب معتقد نیستند، جدا سازد. این در حالی است که حجاب اجباری چنین کارکردی ندارد. حجاب اجباری با حذف «انتخاب» از حجاب، این توان را از دست می‌دهد که میان انسان‌های با‌حجاب و بی‌حجاب تمایز هویتی ایجاد نماید. به تعبیر دیگر، با حجاب اجباری، آنها که اعتقاد به حجاب نیز ندارند، آن را اجباراً در قلمرو رفتاری خویش وارد می‌سازند و در نتیجه، این تظاهر رفتاری هم توسط معتقدانش و هم توسط غیرمعتقدانش مورد عمل واقع می‌شود. به همین دلیل چنین حجابی نمی‌تواند به عنوان شاخص هویت بخشی به معتقدانش عمل کند. یک شاخص هویت بخش باید بتواند به روشنی میان معتقدان به خود و غیر معتقدان به خود تمایز ایجاد کند و «اجبار» از طریق اختلاط میان معتقدان و غیرمعتقدان، نمی‌تواند این تمایز را ایجاد نماید و به همین دلیل توان هویت‌بخشی را از حجاب، در میان معتقدان به این رفتار سلب می‌کند. این مساله را می‌توان مهم‌ترین بخش اعتراض زنان محجبه ایرانی به حجاب اجباری دانست. آنها احساس می‌کنند که ارزش و مقام «انتخاب»شان از طریق «اجبار»ی شدن حجاب مورد بی‌احترامی واقع شده و در نهایت نیز احساس غبن می‌کنند. آنها در واقع به دنبال سیاستی هستند که در نتیجه‌اش، بتوانند نوع پوشش خود را به عنوان یک «انتخاب» و نه «اجبار» در مقابل دیگران قرار داده و به آن افتخار کنند، حال آنکه «اجباری» بودن حجاب هیچ‌گاه چنین افتخاری را به ارمغان نمی‌آورد.
۴. آنها که روزهای اول انقلاب ۱۳۵۷ را به یاد می‌آورند، می‌دانند که، قبل از اجباری شدن حجاب، بسیاری از زنان ایرانی، خصوصاً زنان جوان و دانشجو، حرکت از سمت آنچه بی‌حجابی خوانده می‌شود به سمت حجاب را نوعی نوزایی برای خود می‌دانستند. این احساس محصول انتخاب ایشان بود. آنها حجاب را بخشی از هویت اجتماعی و انقلابی خود می‌دانستند. همچنین روند پوشش در میان بسیاری از نوکیشان مسلمان در خاک اروپا، که آشکارا به مثابه تعریف هویتی جدید برای ایشان است، را می‌توان در همین راستا شاهد آورد. این نوکیشان با انتخاب حجاب، و گاه نوع غلیظ آن که در بسیاری جوامع مسلمان راریج نیست، در تکاپوی بازتعریف خود و هویت خویش و متمایز ساختن خود از دیگری (جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنند) هستند. اما اگر در این جوامع حجاب اجباری بود، حجاب این نوکیشان فاقد این توان هویت‌سازی بود.
۵. اگر بپذیریم که «اجبار» فاقد توان هویت‌بخشی به موضوعی مانند دین و هویت دینی است، آنگاه می‌توان این پرسش را طرح کرد که با تضعیف عوامل هویت‌بخش دینی (مانند اجباری کردن حجاب) در اجتماع، یک حکومت دینی چه فرصت‌هایی را برای گسترش خود در جامعه از دست می‌دهد و مجبور به استفاده از چه ابزارهای جانشینی می‌شود؟ قابل فرض است که تضغیف عوامل هویت‌بخش دینی، باعث تضعیف قلمرو دین در «جان و روح» انسان‌ها شده و برخی منادیان دین را به استفاده از ابزارهایی که کنترل «جسم» انسان‌ها را هدف می‌گیرند، ترغیب کند. اینکه چرخش از کنترل بر روح و روان انسان‌ها به سمت کنترل جسم انسان‌ها به صلاح ادیان و آینده منادیان دین هست یا خیر را می‌توان موضوع پرسش‌های آینده قرار داد. با این وصف، در یک نکته تردید نیست؛ اگر ادیان و منادیان دین، دغدغه «هویت» دینی و رسوخ دین در تار و پود انسان‌ها را دارند، احتمالاً می‌بایست در استفاده از اهرم‌های «اجبار» در اجتماع احتیاط بیشتری به خرج دهند.

یادداشت‌ها
۱) آشکار است که در این بیان در مقام تایید یا رد این موضوع نیستیم که این زنان و اقربایشان در اعتقاد خود بر حق هستند یا خیر. برحق بودن یا نبودن، موضوع دیگری است که می‌تواند در جای خود مورد توجه قرار گیرد. در اینجا تنها ذهنیت معتقدان به حجاب موضوع بحث است، فارغ از اینکه آیا این ذهنیت با شریعت در تطابق کامل است یا خیر؟ یا اینکه آیا شریعت، در میان تمام مولفه‌هایی که می‌توانند حاکی از هویت مسلمانی افراد باشد، تنها بر موضوع حجاب تمرکز کرده است یا خیر؟

امیر حسین علینقی (alinaghi@gmail.com) (https://t.me/alinaghi_ch)
«هر گونه استفاده و بازنشر این متن منوط به ذکر ماخذ است.»