۱. حاشیهنشینی سیاسی شیعه و روایت سوگمندانه از حادثه کربلا
برای قرنها، گفتمان حاکم بر اندیشه سیاسی شیعه گفتمان «انتظار و تقیه» بوده است. یکی از نتایج تسلط این گفتمان، در فضای اندیشه و عمل شیعیان، غلبه روایتی از حادثه کربلا است که با این گفتمان هماهنگ است. تصویر سوگمندانه حادثه کربلا و عمق قساوتی که متوجه امام (ع) و خاندانش شد، محصول این زاویه دید به حادثه کربلاست. در این راستا میتوان به نقش «مقاتل» در این روایت اشاره کرد که تصویرگر صحنههای پرشور و گداز این حادثهاند. لذا میتوان وجود نوعی هماهنگی میان گفتمان حاکم بر اندیشه سیاسی شیعه و روایتگری سوگمندانه از حادثه عاشورا را مشاهده کرد.
همزمان با برخی تحولات اجتماعی و سیاسی در طول چند قرن اخیر، گرایش رو به رشدی نیز در اندیشه سیاسی شیعه شکل گرفته که تمایل به برعهده گرفتن نقش فعالتری در عرصه عمومی دارد. این گرایش در سالهای منتهی به انقلاب ۱۳۵۷ به اوج اقتدار و شکوفایی خود رسید. در این زمینه، جدای از برخی روحانیون، نمیتوان از نقش موثر غیر روحانیونی مانند دکتر شریعتی گذر کرد. دکتر شریعتی با نامگذاری «انتظار» به عنوان «مکتب اعتراض» کسی را منتظر دانست که از وضع موجود راضی نیست و در جهت بهتر شدن آن تلاش میکند. این تلقی همان گونه که «انتظار» و منتظران را از حالت راکد و ساکتش خارج کرده و نقشی فعال به آنها داد، اندیشه سیاسی شیعه را نیز به همین سرنوشت دچار کرد. به این ترتیب، اندیشه سیاسی شیعه عملاً به دوره جدیدی وارد میشود که اگر چه شیعیان را، نه در موضع حکومت، اما به عنوان یک قدرت سیاسی خارج از حکومت معرفی میکند. نتیجه این تحولات را میتوان تلاش برای انجام اقدامات اصلاحطلبانه در عرصه اجتماعی و سیاسی دانست.
در این راستا شاهد بازخوانی برخی نهادهای فقهی در کیفیت و صورتی جدید هستیم که امکان این تاثیرگذاری سیاسی و اصلاحطلبانه را فراهم آورد. به عنوان مثال، اگر چه امر به معروف و نهی از منکر، برای همیشه، بخشی از فقه بوده است؛ اما تنها در دوره اخیر است که بر این مفهوم و حواشی آن در کتب فقهی تمرکز بیبدیلی صورت گرفته است. این گفتمان، را میتوان گفتمان «اپوزیسیون فعال» در مقابل گفتمان «اپوزیسیون ساکت» گذشته دانست. به عنوان مثال، اگر چه ابواب جهاد و امر به معروف، بخشی از تالیفات نظری و استدلالی فقهی بودهاند، اما اختصاص ابوابی به آنها در رسالههای عملیه را میتوان تقریباً جدید دانست: بیان تکلیف عینی و عملی مقلدان در ضرورت امر به معروف و نهی از منکر و جهاد، و نه تنها نگاهی فقیهانه به برخی احکام و خواستهای خداوندی. نگاهی به تحریرالوسیله آیتالله خمینی که به سبک رسالههای عملیه تدوین شده و مشتمل بر این ابواب است را میتوان، به عنوان نمونه، شاهد گرفت.
گفتمان فعال شیعه تاثیری نیز بر روایت حادثه عاشورا داشته است. به مرور وجوه اعتراضی و اصلاحطلبانه حرکت امام (ع) و نقش امر به معروف و نهی از منکر و همچنین مخالفتش در بیعت با یزید برجسته شد. همچنان که گاه، از زبان برخی صاحبنظران، اقدام امام به قصد کنار زدن یزید و تصدی حکومت از سوی امام (ع) نیز مورد توجه بوده است. برخی رسالههای منتشره در محدوده زمانی انقلاب ۱۳۵۷، و از جمله رساله «شهید جاوید» مرحوم صالحی نجفآبادی، بخشی از این تحول را نمایندگی میکنند.
آنها که، خصوصاً، سالهای منتهی به انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ را تجربه کردهاند، به عنوان مخاطبان این روایت از حادثه کربلا، عمق نفوذ و تاثیر این روایت را لمس کردهاند؛ روایتی که بخشی از انرژی انقلاب اسلامی را تامین کرده است.
از جمله نکات قابل توجه در این روایت از حادثه کربلا، تایید این روایت از سوی برخی از غیرشیعیان است. بخشی از انقلابیون غیرمسلمان پیش از انقلاب در ایران، از همین زاویه دید، رویکرد همدلانهای با قربانیان حادثه کربلا داشتهاند تا از این طریق امکان «انقلاب» علیه ظلم را تایید کرده باشند. جالب اینکه، برخی از نویسندگان غیرشیعه جهان عرب نیز چنین تصویری از حادثه کربلا داشتهاند. در بیان این گروه از نویسندگان برانداختن رسم بیعدالتی، مخالفت با سرمایهداری مکی و اسراف و تبذیر دمشقی از صفات و ویژگیهای جنبش اعتراضی امام (ع) بوده است. (اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، ص۳۲۰)
۳. شیعه «در حکومت» و تناقض «اصلاحطلبی» و «بغی»
اما روایت اصلاحطلبانه از حادثه کربلا و گفتمانِ اپوزیسیونیِ فعالِ شیعه، بیواکنش نبوده و برخی عکسالعملها و پیامدها داشته است. تاکید بر اصلاح طلبی، امر به معروف و نهی از منکر، مخالفت با بیعت با حاکم غیر مشروع و حتی تغییر حاکم غیر مشروع و بر مسند نشاندن حاکم مشروع، ممکن است از سوی حاکمان وقت، حکومت یا کسانی که در مسند قدرتاند، در تعبیر امروزینش، به تلاشهای «براندازانه» و یا «اقدام علیه امنیت» تعبیر شود. از قضا این همان نتیجهای است که توسط برخی از فقیهان اهل سنت، در ارزیابی حادثه کربلا، گرفته شده است. به عنوان مثال، میتوان به اظهارنظر مشهور قاضی ابوبکر بن عربی مالکی در زمینه حادثه عاشورا اشاره کرد. او ضمن بیان روایتی از رسول خدا (ص) میگوید: «کسی به جنگ با حسین از خانهاش خارج نشد... مگر به سبب حدیثی که از جدش شنیده بودند که پیشتر از تباهی حال، خبر میداد و همگان را از دخول در فتنه برحذر میداشت. از جمله سخنان فراوان پیامبر (ص) آن سخن است که گفت: به زودی فتنهای برپا خواهد شد و هر کس که بخواهد در میان این امت متحد، تفرقه بیاندازد، با شمشیر گردنش را بزنید؛ هر کس که باشد، فرقی نمیکند. مردم به او (امام حسین(ع)) نشوریدند، مگر به دلیل همین حدیث...» (العواصم من القواصم، ص۱۷۲).
در حالی که مهمترین نشانه زبان شناختی بن عربی در این کلام، تاکید نویسنده بر موضوع «تفرقه در میان امت» در سرکوب حرکت امام (ع) است؛ نقل مشهور دیگری وجود دارد که حسب ظاهر متعلق به کتابی با عنوان «شرح قصیده همزیه» است که بر مفهوم فقهی «بغی» در توجیه سرکوب حرکت عاشورا اصرار میکند. بر اساس آنچه در این کتاب آمده یزید حسین(ع) را نکشت مگر با شمشیری که جدش پیامبر (ص) در کف یزید نهاده بود یعنی موجب قتل امام (ع) این اعتقاد یزید بود که خود را خلیفه و امام حسین (ع) را طغیان کننده بر خود میپنداشت چرا که مردم قبلا با یزید بیعت کرده بودند....
اینکه عدهای از ناظران چه در آن ایام و چه بعدها تلاش کردهاند حرکت امام (ع) را «بغی» و نوعی «شورش و آشوب»، «فتنهانگیزی»، «ایجاد تفرقه در میان امت» و یا «تمرد از خلافت» معرفی کنند نشان از آن دارد که این ناظران، از زاویهای غیر از زاویه دید اصلاحطلبانه به این حادثه نظر کردهاند. به تعبیر دیگر، این ناظران از زاویه نگاه حکومت به حوادث نظر داشتهاند. در تلقی ایشان، این حادثه (مقابله با حرکت امام) سرکوب اقدام علیه حاکمی بوده است که بیعت مردم را با خود داشته و به همین دلیل مشروعیت داشته است.
طبیعی است که شیعیان، و از جمله نگارنده این یادداشت، کوچکترین همدلی و موافقتی با این تحلیلها نداشته و ندارد. با این وصف، یک نکته را نمیبایست نادیده گرفت. اگر، همانگونه که گفتمان اپوزیسیون فعال میپذیرد، بپذیریم که حضرت (ع) به قصد اصلاح در امور امت جدش پیامبر، و به قصد انجام یک واجب شرعی (امر به معروف و نهی از منکر)، یا استفاده از یک حق خود (حق عدم بیعت با آنکه مشروع نمیداند) و یا حتی حق برکنار کردن حاکم غیر مشروع در نتیجه درخواست عمومی جامعه اسلامی (آنگونه که در درخواستها و مکاتبات کوفیان آمده بود) حق حرکت و اقدام داشته است؛ آنگاه میبایست با پرسشی مهم دست و پنجه نرم کنیم. پرسشی که خوانش و روایت ما از حادثه را با روایت حامیان یزید و حکومت او در تقابل قرار میدهد.
آنها که در مسند قدرت بودهاند و حامیانشان حوادث را از زاویه دیگری و مبتنی بر ارزشها و واجبات دیگری دیدهاند. آنها به بغی و تفرقه در میان امت استناد کردهاند و بر همین اساس اقدامات خود را توجیه کردهاند. لذا، از نگاه خود، توجیه شرعی لازم را در مقابله با آنچه «بغی» یا «تفرقه در میان امت» تصور کردهاند، در اختیار داشته و آنگاه نیز از تمام ابزارهای حکومتی خویش برای سرکوب امام (ع) و یارانش استفاده کردهاند. اما شیعیان، که برای اکثریت ادوار تاریخ خود از موضع حکومت و حاکمان به این موضوع نظر نکرده بودند، چنین استدلالهایی را غریب و نادرست یافتهاند.
اما در همین نقطه پرسش مهمی پیش روی شیعیان قرار میگیرد. پرسشی که تا پیش از حضور شیعیان در مسند قدرت قابلیت طرح نداشت. شاید برای شیعیان، که قرنها از مسند حکومت و حکومتداری دور بودهاند، چنین پرسشهایی هیچگاه قابلیت تصور و طرح نداشته است؛ اما امروزه که شیعیان در ایران ابزارهای قدرت حکومتی را در اختیار دارند و مفاهیمی مانند بغی و اقدام علیه امنیت و... را در منظومه فقهی و حقوقی خود تعریف کرده و جای دادهاند، چنین پرسشهایی قابل طرح و توجهاند. اما آن پرسش:
اگر از زاویه نگاه ما، امام (ع) کسی بود که به عنوان آمر به معروف و ناهی از منکر، یا اصلاحطلب حق دارد با یزید بیعت نکند، و اگر از زاویه نگاه مخالفان، آنچه را که ما امر به معروف و نهی از منکر و... مینامیم، بغی و ایجاد تفرقه در میان امت نامیده میشود؛ چگونه میتوان بدون اتکا بر یک پیشفرض همدلانه یا معترضانه نسبت به حاکمان (سرکوبکنندگان حرکت امام) یا معترضان (امام و یارانش)، امر به معروف را از بغی تشخیص داده و جدا کرد؟ بر اساس کدام معیار میتوان، امر به معروف را از بغی متمایز کرده و به آن مشروعیت داد و با اتکا به کدام شاخص میتوان بغی را شناسایی کرده و باغی را به حکم خدا مجازات کرد؟ آیا میتوان حق امر به معروف، اعتراض، اصلاحطلبی، عدم بیعت با حاکمی که مشروع دانسته میشود را برای امام (ع) به رسمیت شناخت و در مقابل، آنگاه که در موضع قدرت و حکومت قرار داریم، در مواجهه با آنچه منتقدان امر به معروف، اعتراض، اصلاح طلبی و... مینامند، آنها را به وصف بغی و اقدام علیه امنیت متصف ساخت؟ اگر امر به معروف بودن یا بغی بودن یک عمل از پیش توسط خداوند مشخص شده، چگونه است که حرکت بازیگران و فعالان سیاسی از موضع اعتراضی (اپوزیسیون) به موضع حکومت (پوزیسیون)، و یا بالعکس، وصف نهایی اقدامات انجام شده را دگرگون میسازد و رفتاری که تا پیش از این اقدام اصلاحطلبانه نامیده میشد، با عنوان خروج و بغی مشمول مجازات میکند؟ این گرهی است که خصوصاً با حضور شیعیان در مسند قدرت و حکومت، بیش از پیش، چهره کرده است.
راهبردهای محتمل
به قصد گشودن این گره در تصویر سازی حادثه کربلا، اندیشه سیاسی شیعه به سه طریق میتواند اقدام کند:
الف) شیعیان میتوانند با محدود کردن اقدامات اصلاحطلبانه به امام (ع) و معصومین، عملاً در راه محدود کردن حقوق و تکالیف اصلاحطلبانه امت گام بردارند. در نتیجه، مثلاً میتوان گفت که امام حسین (ع) چون امام معصوم بود چنین کرد و دیگران حق چنین اعتراضاتی ندارند. به این ترتیب، در غیاب امام معصوم، تکرارپذیری محتوای اصلاح طلبانه عاشورا منتفی خواهد شد؛ گرچه کماکان امکان تاکید و گفتگو بر رویکردهای اصلاحطلبانه امام (ع) وجود خواهد داشت. به بیان دیگر میتوان گفت که امام (ع) به قصد امر به معروف و نهی از منکر و... اقدام کرده بود؛ اما این اقدامی است که تنها بر قامت امام (ع) دوخته شده و امام (ع) به وصف معصومیتاش انجام داده و دیگران فاقد چنین حقی هستند. این روش البته دارای این حسن است که هم ادامه روایت حادثه عاشورا از زاویه گفتمان دوم (اپوزیسیون فعال) را میسر میکند و هم از تعمیمپذیری آن جلوگیری میکند. اما همین نتیجه نقطه ضعف این روش نیز میباشد. طبق تعریف، امام بودن امام به تعمیم پذیری رفتارهایش وابسته است. در نتیجه، میبایست امام را الگو و اسوه خود بدانیم. لذا تمرکز به خاص و استثنا بودن حادثه کربلا (با این توجیه که تنها امام دارای این حق اعتراضی بود) امام را از دسترس خارج و عملاً مامومین (جامعه) را از تاسی به امامِ اسوه محروم میکند.
ب) روش دیگر، انجام نوعی بازسازی مفهومی در مفاهیمی است که منجر به تعارض میان گفتمانهای دوم و سوم میشوند. به عنوان مثال، اگر مفهوم امر به معروف و نهی از منکر شامل اقدامات مسلحانه نشود، و بغی نیز شامل مصادیق اصلاحطلبانه و جابجایی غیر خشونتآمیز حاکمان نشود، آنگاه تعارضی میان گفتمانهای دوم و سوم وجود نخواهد داشت. اگر چنین روشی انتخاب شود، خود بخود مشخص خواهد ساخت که، با هیچ خوانشی، نمیتوان زنجیره اقدامات امام (ع) مظلوم را تحت عنوان بغی و تفرقه در میان امت دستهبندی کرده و بر همین اساس توجیه لازم برای سرکوب حرکت اصلاحطلبانه عاشورا را فراهم ساخت. طبیعی است که چنین نگاهی، البته، الزامات خاص خود را نیز دارد. در این صورت، جدای از اینکه اقدامات و روشهای ذاتاً مسلحانه از گزینههای موجود در جامعه مسلمانان حذف خواهد شد، دیگر روشهای ممکن در جرگه اقدامات مشروع (و بلکه به علت طبع امر به معروفیشان؛ واجب) جای خواهند گرفت و حاکمان فرصت نخواهند یافت تا هر اعتراضی نسبت به خود را به عنوان بغی و غیره سرکوب کنند.
ج) اما اگر نتوان گفتمانهای دوم و سوم را، به شیوه پیش گفته، به نحو موثری در فضای اندیشه و عمل همساز کرد؛ چارهای نمیماند جز بازگشت به گفتمان اول و تمرکز بر شیون و ناله بر عمق جفایی که بر امام (ع) و یارانش رفته است. اگر اندیشه سیاسی شیعه نتواند بُعد در مسند و حکومت بودن خود را با ابعاد انتقادی و اپوزیسیونیاش هماهنگ سازد، و به بیان دیگر اگر اندیشه سیاسی شیعه نتواند حقوق همزمان حکومت و معترضین را در یک منظومه فکری فراگیر (آنچه در ادبیات روایت به آن «فراروایت» گفته میشود) سازماندهی کند آنگونه که نتوان یک کنش سیاسی را (تنها به علت تفاوت زاویه دید) بغی یا امر به معروف دانست، آنگاه احتمالاً چارهای نخواهد داشت جز اینکه در ترسیم حادثه عاشورا، به مانند قدیم، آن را به صورت یک تراژدی تصویر کند.
تصویرگری حادثه کربلا بر مبانی رویکرد تراژیک، البته در قرون گذشته که شیعیان در خارج از حکومت بودند و حتی نقش فعالی را نیز در حوزه اپوزیسیونی خود بازی نمیکردند، قابل تصور و شدنی بود. اما، در زمانی که شیعه و شیعیان تجربه خوانش حادثه کربلا بر اساس رویکرد اصلاحطلبی و اعتراضی (گفتمان دوم) را داشتهاند و در حال حاضر نیز خود در مسند حکومتاند (گفتمان سوم)، شاید بازگشت به روایت مقاتل محور گذشته (گفتمان اول) و تمرکز صرف بر آن، سهل و آسان نباشد.
امیر حسین علینقی (alinaghi@gmail.com)
«هر گونه استفاده و بازنشر این متن منوط به ذکر ماخذ است.»